حسناحسنا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

حسنا کو چو لو

بابایی و تصمیم

1390/8/5 13:43
نویسنده : مامان جونی
837 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگر طلای مامان الهی قربون خندهات بشه مامانی 

سلام مامان دیشب بابایی از یزد اومد وگفت که تصمیم گرفته اونجا بمونه انگار اونا پیشنهادات خوبی رو به بابایی داداند من خیلی ناراحت شدم اخه طاقت دوری رو ندارم الان خونه خودمونیم دیشب ساعت 9 بود که با دایی محمد جونت رفتیم خونه مادر جون تا بابایی با اقا جون بیاد طول کشید ساعت 12 بود که رسیدن خدایا چیکار کنم واقعا نمیدونم 

بابایی میگه امسال و به خاطر اینکه من درس دارم قرار شده 4 روز اونجا باشم 3 روز اینجا ولی سال دیگه که درسم تموم بشه ما هم میریم اونجا

دعا کن هر چیشد خیر باشه و به صلاحمون اقا جون تنهامون نزار...................

دلتنگتر از همیشه ام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

zahra
6 آبان 90 20:05
باران نمي شوم كه نگويي: با چه منتي خود را بر شيشه مي كوبد تا پنجره را باز كنم و نيم نگاهي بيندازم . ابر مي شوم كه از نگراني يك روز باراني هر لحظه پنجره را بگشايي و مرا در آسمان نگاه كني ! امیدوارم هر چی خیره اتفاق بیفته ولی درکت میکنم خیلی سخته
مامان نفس طلایی
8 آبان 90 20:19
عزیزم غصه نخور انشاالله که خیره ان مع العسر یسرا
خاله مریم
11 آبان 90 12:56
سالگرد عشقتون مبارک ...عزیزم


ممنون عزیزم

عموروحاني
5 آذر 90 22:26
سلام .چه نيني نازي دارين همشهري. خدا براتون نگه داره

سلام ممنون