خاطره هفته گذشته
سلام مامان جونی
خوبی ناناز مامان نمیدونم الان که داری میخونی کجایی و من کجام تو چه موقعیتی خداکنه هر جایی که هسنی خوشحال وخدا همراهت باشه نفس مامان
الان که دارم مینویسم شما تازه از خواب هی بیدار میشی هی میخوابی
بابایی هم که دیروز رفت یزدهفته پیش هفته پر رفت وامدی بود الان که دارم بهش فکر میکنم میبینم که اتفاقات خوبی بود خدارو شکر عید غدیر که مثل هر سال خونه مامانی مهمون رفت وامد میکرد اخه مادر جون سیده شب قبلشم که عروسی بهترین دوست رندگیم یعنی سمیه جون بود البته از ظرفی دختر داییم هم میشه الان یه تبریک دیگه هم بهش میگم
سمیه جون مبارک باشه ان شاء الله به پای همدیگه پیر بشین
دومی اینکه عروسی دختر خاله بود هانیه البته هر دوتاییش تو یه شب بود من تنها با دوستم سمیه جون رفتیم عروسی سمیه
مامان اینا رفتن عروسی هانیه
البته سوء تفاهم نشه من دوتا از بهترین دوستام هر دو اسمشون سمیه است البته سمیه خانم یهنی عروس خانم ار دوران دبستان تا دوران دانشگاه باهم در یک رشته و در یه دانشگاه بودیم خدارو شکر
خدارو شکر ایشالله هر دوتاییشون خوشبخت بشن
خبر سوم که مربوط به روز عید غدیر بود بابای زندایی حسن از مکه اومده بود شب همگی اونجا بود البته بابایی نبود اخر شب اومد
بعدی که مربوظ به شب بعد میشه که جیگرمامان اونجا انقدر خود نمایی کرد ی از هر لحاظ که دلت بخواد منم که واقعا خسته شدم شمارو به عمه جونی و خاله جونیت دادم
اخر شب که اومدیم نمیدونی تو خونه اینقدر میخندیدی که نگو اخه دختر ناز چرا تو مهمونی این جوری نیستی اره فهمیدم میترسی چشمت بزنن
چقدر تو بلایی فدات بشم تو این هفته شما یاد گرفتی یعنی تونستی چهار دستو پا کنی ماشالله به دخمل مامان
الان تو حرفات بابا میکنی عمه میگی دده میگی همه میگن شما خیلی باهوشین
منم خدارو شکر میکنم
در ضمن شما یه پسر دایی داری به نام محمد یاسین که از شما 20روز کوچلو تره و یه دختر خاله که 50روز کوچولوتر از شما و اسمش فاطمه است ایشالله دعا کن بتونم عکساتونو تووب بزارم
همش شماهارو باهم مقایسه میکنند و شما تو این مقایسه برنده اید البته از نظر هوش
توپلی که نیستی حالاهم که غذا خور شدی هی هر چی میدن میخوری میگن خوش خوراکی یعنی غذا خوب میخوری
دیگه این پستم خیلی زیاد شد جبران اون چند روزی که نبود باشه بقیش برا بعد خب دخمل ناز مامان
فدات بشم من